آخرین لحظات
پیش از آنکه ترکش کنی
پیش از آخرین وداع یا آخرین نگاه
درنگ کن
لحظه ای کوتاه درنگ کن
و در چشمانش دوباره خیره شو
چه می بینی؟
هان؟
چه می بینی؟
دستم بگیر
دستم بگیر
دستان من سراسر شب تو را در بر خواهند گرفت
نیازمند دستان نوازشگر توام که مرا در آغوش گیرند امشب
دستان مهربانت را به من بده تا درهای بهشت باز شوند
دستان تو توانایی آن را دارد
که مرا
زندگانی بخشد
من آن دست ها را میخواهم
آن دستان نوازشگرو مهربان را
تنها تو آن را داری
دستانی که همه شب مرا در آغوش بفشارند
مرا ببوس با آن لبان مخملی ات
تا همه عشقی که دارم به تو ارزانی کنم
اینک تو کجایی؟
از تاریکی به در آ
دستم بگیر
می خواهمت
دستان تو پل عبور من از بی تو زیستن است!
برای عشق...
ای سراپایت سبز
دستهایت را چون خاطره ای سوزان، در دستان عاشق من بگذار
و لبانت را چون حسی گرم از هستی
به نوازش لبهای عاشق من بسپار
باد ما را با خود خواهد برد
باد ما را با خود خواهد برد...
عاشقانه
آنکه میگوید دوستت دارم
دل اندوهگین شبی ست
که مهتابش را می جوید
ای کاش عشق را زبان سخن بود
آنکه میگوید دوستت دارم
خنیاگر غمگینی ست
که آوازش را از دست داده است
عشق را
ای کاش
زبان سخن بود!
امید من با تو به فرداها می اندیشم
لحظه هایم سرشار از توست
چشمان تو دلیل خوشی های امروز من است
مهربانم اندیشه ام را باور ساز
اگر تو از فردای من کم شوی
نه!
فردا از آن من و توست
قلب شکسته
از دریچه نگاه می کنم
جز طنین یک ترانه نیستم
جاودانه نیستم
آشیانه جستجو نمیکنم
بر جدار کلبه ام که زندگیست
با خط سیاه عشق
یادگارها کشیده اند
مردمان رهگذر:
قلب تیر خورده
شمع واژگون
...............
این ترانه ی منست
دلپذیر دلنشین
پیش از این نبوده بیش از این