دستم بگیر

دستم بگیر

دستان من سراسر شب تو را در بر خواهند گرفت

نیازمند دستان نوازشگر توام که مرا در آغوش گیرند امشب

دستان مهربانت را به من بده تا درهای بهشت باز شوند

دستان تو توانایی آن را دارد

که مرا

زندگانی بخشد

من آن دست ها را میخواهم

آن دستان نوازشگرو مهربان را

تنها تو آن را داری

دستانی که همه شب مرا در آغوش بفشارند

مرا ببوس با آن لبان مخملی ات

تا همه عشقی که دارم به تو ارزانی کنم

اینک تو کجایی؟

               از تاریکی به در آ

دستم بگیر

                می خواهمت

دستان تو پل عبور من از بی تو زیستن است!

 

نظرات 2 + ارسال نظر
محمد جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 07:06 ق.ظ http://www.wall.blogsky.com

سلام بانوی شمال
شعر زیبایی بود.

مهدی تهرانی جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 11:01 ب.ظ http://tamegeristan.persianblog.com


دستم را بگیر

با همان دستان بسته ات

تو را دستها و

مرا چشمانم

بستند

دستم را بگیر با همان نگاه خسته ات

سوگند

آنگاه که دستان من چشم تو و چشمان تو دستان من شوند

آنگاه من و تو هم چشم و هم دست

هم پیمان و هم رزم

راه را بر اسارت پیشگان خواهیم بست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد