دستم بگیر
دستم بگیر
دستان من سراسر شب تو را در بر خواهند گرفت
نیازمند دستان نوازشگر توام که مرا در آغوش گیرند امشب
دستان مهربانت را به من بده تا درهای بهشت باز شوند
دستان تو توانایی آن را دارد
که مرا
زندگانی بخشد
من آن دست ها را میخواهم
آن دستان نوازشگرو مهربان را
تنها تو آن را داری
دستانی که همه شب مرا در آغوش بفشارند
مرا ببوس با آن لبان مخملی ات
تا همه عشقی که دارم به تو ارزانی کنم
اینک تو کجایی؟
از تاریکی به در آ
دستم بگیر
می خواهمت
دستان تو پل عبور من از بی تو زیستن است!
سلام بانوی شمال
شعر زیبایی بود.
دستم را بگیر
با همان دستان بسته ات
تو را دستها و
مرا چشمانم
بستند
دستم را بگیر با همان نگاه خسته ات
سوگند
آنگاه که دستان من چشم تو و چشمان تو دستان من شوند
آنگاه من و تو هم چشم و هم دست
هم پیمان و هم رزم
راه را بر اسارت پیشگان خواهیم بست