اینک ...

اگر اندک اندک 
                       دوستم نداشته باشی

من نیز تو را از دل می برم
                                            اندک اندک

اگر یکباره فراموشم کنی
                                         در پی ام نگرد

زیرا پیش از تو فراموشت کرده ام!
                 
              




بیا ای عشق به تنهایی های من عشق بورز

بیا ای یار برای خستگی هایم آرامش به ارمغان بیاور

بیا دست رویا هایم را بگیر و مرا ببر به جایی دور

آنقدر دور که دیگر نتوانم به اینجا برگردم

بیا مرا به خود به دنیایی ببر که انتظار در آنجا بی معنی باشد

دیگر از انتظار خسته ام

بیا یک بار حتی در خوابم با من همسخن شو و با من راز عشق را بگو

بی قرارم بی قرار برای با تو بودن

بیا به من بگو چگونه دوستت داشته باشم؟!

 


گریه کرده ام



غمگین که می شوی
دلت که می گیرد
با عطر های تنهایی
با دستهایت گریه میکنی
و چشمهایت را
بیاد نمی آوری
هیچکس با غصه های خواب من
 آشنا نیست
حتی تو



دیدمت وای چه دیداری  وای
نه نگاهی نه لب پر نوشی
نه شرار نفس پر هوسی
نه فشار بدن و آغوشی

دیدمت وای چه دیداری وای
این چه دیدار دلازاری بود
بی گمان برده ای از یاد آن عهد
که مرا با تو سرو کاری بود

سینه ای تا که بر آن سر بنهم
دامنی تا که بر آن ریزم اشک
آه ای آنکه غم عشقت نیست
می برم بر تو و قلبت رشک

خلوت خالی و خاموش مرا
 تو پر از خاطره کردی ای مرد
شعر من شعله احساس من است
تو مرا شاعره کردی ای مرد

بخت اگر از تو جدایم کرده
می گشایم گره از بخت چه باک
ترسم این عشق سرانجام مرا
بکشد تا به سرا پرده خاک

این چه عشقی ست که در دل دارم
من از این عشق چه حاصل دارم .... ؟؟!!

گر چه آنقدر که می خواهم 
به تو نامه نمی نویسم
یا تلفن نمی کنم
ولی هر روز
در فکر تو هستم


گاه در فکر
خاطره ای که با تو داشتم
و گاه در رویاهایم
برای تو
آنچه برایم رخ داده را تعریف می کنم

مهم نیست
به چه فکر می کنم
هر روز برایت نامه ای می نویسم یا به تو تلفن می کنم
ولی هر روز
در فکر تو هستم
ودلم برایت تنگ می شود...