من برای تو زندگی می کنم

بر قلبم پا گذار تا حس کنی وجود تازه ات را

یا بیا بی نیمه ی گمشده ات را

به خاطر تو من دوستت دارم

همین برایم بیش از کافیست

جدید تر نیافتم.................

آسمان دیده ات

 

بگو با من تو ای رنگین از رویا

چرا از آسمان دیده ات

این سان شهاب درد میبارد

چرا دستی درون سینه ی پر مهر تو

هر لحظه گویی گل اندوه می کارد

چرا ای قبله گاه من

نگاه تو همانند غروب سرد پاییز است؟

کسی آیا تو را در رنج می دارد؟

مگر آیا نمی داند به یادت دختری شبها

میان بسترش بیدار می ماند؟

برایت شعر می گوید

مگر آیا نمی داند؟!!!!!




 وعده ی ما آنسوی روزمره گی !

در جشن هم آغوشی ما،

نه غریزه هست،‌

نه احساس ،

نه منطق . . .

 من تو را بنام عشـــــــــــق در آغوش خواهم کشید !!!

 

 

 



...گاه می اندیشم،
می توانی تو به من،
زندگانی بخشی؛
یا بگیری از من آنچه را می بخشی...

شب قدر


خدایا؛

تو خود می دانی انسان بودن و ماندن چه دشوار است

چه زجری می کشد آن کس که انسان است

و از احساس سر شار است!

شب قدر



 

آنگاه که دوست داری کسی همواره به یادت باشد،به یاد من

 

باش که من همواره به یاد تو هستم. (بقره/152)