نگاه تو

 

 

 

بر من منگر، تاب نگاه تو ندارم

ای رفته زدل، رفته زبر، رفته زخاطر

بر من منگر، زانکه به جز تلخی اندوه

در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم

ای رفته زدل, راست بگو! بهر چه امشب

با خاطره ها آمده ای باز به سویم؟

گرآمده ای از پی آن دلبر دلخواه

من او نیم, اومرده و من سایه ی اویم!

من او نیم, این دیده ی من گنگ و خموش است-

در دیده ی او آن همه گفتار, نهان بود

من او نیم, آری , لب من-  این لب بیرنگ-

دیری ست که با خنده یی از عشق تو نشکفت

بر من منگر، تاب نگاه تو ندارم

آن کس- که تو می خواهیش از من- به خدا مرد!

او در تن من بود و ندانم که به ناگاه

چون دید و چها کرد و کجا رفت و چرا مرد!

من گور ویم , گور ویم , بر تن گرمش

افسردگی و سردی کافور نهادم

او مرده و در سینه ی من , این دل بی مهر

سنگی ست که من بر سر آن گور نهادم.