آسمان دیده ات

 

بگو با من تو ای رنگین از رویا

چرا از آسمان دیده ات

این سان شهاب درد میبارد

چرا دستی درون سینه ی پر مهر تو

هر لحظه گویی گل اندوه می کارد

چرا ای قبله گاه من

نگاه تو همانند غروب سرد پاییز است؟

کسی آیا تو را در رنج می دارد؟

مگر آیا نمی داند به یادت دختری شبها

میان بسترش بیدار می ماند؟

برایت شعر می گوید

مگر آیا نمی داند؟!!!!!