موضوع بسیار ساده است و رو شن
هر کسی آن را می فهمد
تو مر از یاد بردی
و دیگرم دوست نداری
من چرا چنین دل بسته ام به مردی کاملا بیگانه؟ چرا شامگاهان چنین از ته دل برایت دعا می کنم؟
چرا دوستم را ٫ شهر محبوبم را ٫ سرزمینم را .........
و در خیابان های این پایتخت بیگانه چون کولی سیاهوشی سرگردانم؟ اما چه زیباست اندیشه ی دیداری دیگر با تو وای بر من و مرگ بر این اندیشه |