موضوع بسیار ساده است و رو شن
هر کسی آن را می فهمد
تو مر از یاد بردی
و دیگرم دوست نداری
من چرا چنین دل بسته ام
به مردی کاملا بیگانه؟
چرا شامگاهان
چنین از ته دل برایت دعا می کنم؟
چرا دوستم را ٫ شهر محبوبم را ٫ سرزمینم را .........
و در خیابان های این پایتخت بیگانه
چون کولی سیاهوشی سرگردانم؟
اما چه زیباست
اندیشه ی دیداری دیگر با تو
وای بر من
و
مرگ بر این اندیشه
غنیمتی ست تو را عاشقانه بوسیدن
و در تداوم این حس تلخ پوسیدن :
- که تو برای کس دیگری و من با تو
و تا همیشه از این ارتداد ترسیدن
سلام مهربون....ممنونم از محبتت.....وبلاگت زیباست.........احساست سرشار......شاد باشی.....شاد شاد....
سلام خاله سمانه
گفته بودی چشم بردارم من از چشمای تو ---چشمهایم بی تو بارانی ست حرفش را مزن
حتی از اندیشه دیدار مجدد او بیزارم !